کد مطلب:148734 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:212

اولین کسی که وارد میدان جنگ شد
بر خلاف آن چه بعضی از تذكره نویسان نوشته اند در شب دهم محرم سال شصت و یكم هجری، كسانی كه در كاروان حسین (ع) بودند تا بامداد بیداری نكشیدند و به خواب رفتند و بامداد برای نماز خواندن از خواب بیدار شدند. در آن موقع هم كسی نگریست و زن ها كه در كاروان بودند شیون نكردند زیرا به طوری كه گفتیم عرب بادیه قبل از جنگ نمی گریست و زن های عرب هم به جای این كه گریه كنند در میدان جنگ حضور می یافتند و مردان را تشویق به جنگ می كردند. بعد از این كه نماز خوانده شد، حسین و كاروانیانش لقمة الصباح خوردند و سپس برای جنگ آماده شدند. در بعضی از تواریخ شیعه دوازده امامی دیده شد كه حسین (ع) بعد از این كه برای جنگ آماده شد، مردان كاروان خود را به سه قسمت تقسیم كرد و قمستی را در جناح راست و قسمتی را در جناح چپ و قسمتی را در قلب سپاه جا داد ولی ایجاد جبهه ای بعه این ترتیب در اولین سند كه از وقایع روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری در دست می باشد دیده نمی شود. این سند در قرن دوم هجری نوشته شده و سند مزبور را محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع نوشته كه


پیشوای یكی از چهار فرقه مذهبی سنی است و آن فرقه را شافعی می خوانند و آن مرد در سال یك صد و پنجاه هجری در غزه متولد شد و هر گاه نظریه یكی از شعرای فارسی زبان درست باشد در همان شب كه ابوحنیفه بانی فرقه مذهبی حنفی (یكی از چهار فرقه معروف سنی) زندگی را بدرود گفت شافعی چشم به دنیا گشود [1] .

شافعی با این كه پیشوای یكی از فرقه های بزرگ و چهارگانه سنی بوده، ارادتی زیاد به علی بن ابی طالب (ع) و فرزندانش داشته به طوری كه آدمی حیرت می كند چگونه آن مرد با آن ارادت نسبت به علی بن ابی طالب (ع) و فرزندانش شیعه نبوده است. خود او برای سرزنش كسانی كه دوستان علی بن ابی طالب (ع) و فرزندانش را (رافضی) می خواندند چنین می گوید: (اذا فی مجلس ذكر و اعلیا - و شبلیه و فاطمه الزكیه - یقال تجاوز یا قوم هذا - مهذا من حدیث الرافضیه). یعنی (اگر در مجلس ذكر علی بن ابی طالب و دو شیر بچه او و فاطمه نیكو كردار و پاك بشود - مردم می گویند از این مجلس صرفنظر كنید - برای این كه آن چه در این جا گفته می شود، از گفته های رافضی است). رافضی از ریشه رفض (بر وزن درس - مترجم) در زبان عربی به معنای ترك كردن و دور انداختن و چیزی را قبول ننمودن می باشد و در اصطلاح پیروان سنت، در قدیم اسم شیعیان بود و به آنها می گفتند رافضی. چون اشعاری كه شاعری بعد از دو بیت فوق گفته مفصل است از ذكر آن ها خودداری می كنیم و به اختصار می گوئیم كه شافعی در آن اشعار كسانی را كه می گوید محبت علی بن ابی طالب (ع) و فاطمه (ع) و فرزندان آن ها (رفض) است نفرین می كند و می گویند كه خداوند این گونه مردم جاهل را لعنت كند. خلاصه آن پیشوای بزرگ سنی، ارادتی بسیار به علی بن ابی طالب (ع) و فرزندانش داشته و بر اثر آن ارادت، تاریخ مربوط به كشته شدن حسین (ع) و همراهانش را در كربلا نوشته است. در این تاریخ كه قدیمی ترین سند، مربوط به وقایع كشته شدن حسین (ع) است نوشته نشده كه در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری كه جنگ در كربلا در گرفت، حسین (ع) همراهان خود را تقسیم به جناح راست، و جناح چپ، و قلب كرد. به قاعده هم آن تقسیم بندی در آن روز صورت نگرفته برای این كه شماره مردان حسین با او یا بدون او، هفتاد و دو نفر بوده و با هفتاد و دو نفر در قبال یك قشون كه شماره آن را از سی هزار نفر تا چهار هزار نفر نوشته اند نباید جناحین و قلب بوجود آورد برای این كه فایده ندارد. جناحین را برای این بوجود می آورند كه مانع از محاصره شدن گردد و حسین (ع) اگر به جای هفتاد و دو نفر، ده برابر آن سرباز داشت، باز نمی توانست كه قلب و جناحینی بوجود بیاورد كه موثر باشد و بتواند مانع از پیروزی قشون بین النهرین گردد. اسلوب جنگ هم اقتضا می كرد كه قلب و دو جناح بوجود نیاید. برای این كه بر طبق تمام روایاتی كه راجع به جنگ روز دهم


محرم سال شصت و یكم هجری در دست می باشد سربازان حسین یكایك به میدان جنگ رفتند و كشته شدند و حسین (ع) با جبهه هفتاد و دو یا هفتاد و سه نفری خود به جبهه قشون بین النهرین حمله نكرد و نكته ای كه باید مورد توجه قرار بگیرد این است كه (عمر بن سعد) فرمانده جبهه بین النهرین هم با جبهه خود به كاروان حسین (ع) حمله ننمود. اگر عمر بن سعد بعد از طلوع آفتاب روز دهم محرم با جبهه خود و به كاروان حسین (ع) حمله می كرد تمام مردان آن كاروان در اندك مدت كشته می شدند و جنگ، به طوری كه در روایات گفته شده تا ظهر طول نمی كشید. خودداری عمر بن سعد از حمله دسته جمعی به حسین (ع) با حركت درآوردن جبهه خود ناشی از این بود كه تا آخرین ساعت، امیدواری داشت كه حسین (ع) تسلیم شود. او فكر می كرد كه حسین (ع) هنوز خود را قوی می بیند چون مشاهده می كند كه عده ای در پیرامون وی هستند و پس از این كه دید كه دیگر كسی در پیرامون او نیست تسلیم خواهد گردید. این بود كه از به حركت در آوردن جبهه خویش خودداری كرد كه حسین (ع) كشته نشود و تسلیم گردد و او را نزد حاكم عراقین ببرد. واضح است كه (ابن سعد) طبق قواعد روان شناسی روحیه حسین (ع) را از روی روحیه خود مورد سنجش قرار می داد و می اندیشید كه وقتی حسین (ع) مرگ خود را محقق دید، سست می شود و تسلیم می گردد. در زندگی عرب بادیه، جنگ، كه نشانه خصومت و همراه با خون ریزی بود، یك نمایشگاه هم محسوب می گردد و از یك لحاظ به سیرك های روم قدیم شباهت داشت. در سیرك های قدیم غلامانی كه آن ها را (گلادیاتور) می خواندند در وسط سیرك با هم پیكار می كردند و كشته می شدند تا این كه تماشاچیان سرگرم شوند. در عربستان هم وقتی دو جبهه مقابل هم قرار می گرفت. قبل از این كه پیكار در بگیرد یك نمایشگاه قهرمانی به وجود می آمد و از دو جبهه، دو نفر جدا می شدند و در آن نمایشگاه كه میدان جنگ بود با هم پیكار می نمودند و همان طور كه امروز تماشاچیان یك ورزشگاه برای قهرمانانی كه در آنجا مسابقه می دهند ابراز احساسات می كنند، هنگام جنگ تن به تن، سربازان دو جبهه، برای قهرمانی كه مورد علاقه شان بود ابراز احساسات می كردند و او را تشویق می نمودند و وقتی قهرمان مورد علاقه آن ها یك ضربت موثر بر حریف وارد می آورد غریو شادی بر می كشیدند. اما آن نمایشگاه كه در آغاز جنگ دائر می شد به زودی خاتمه می یافت و دو جبهه، وارد جنگ عمومی می شدند. رسم عرب بادیه این بود كه در نمایشگاهی كه قبل از پیكار عمومی دائر می شد سه قهرمان دوست با سه قهرمان دشمن، جنگ تن به تن می كردند و آن گاه جنگ عمومی درمی گرفت ولی در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری در كربلا، جنگ تن به تن از بامداد تا ظهر ادامه داشت و تو گوئی قضا و قدر، تعمد داشت كه آن روز، جنگ به آن شكل ادامه پیدا كند تا این كه جنگ روز دهم محرم در كربلا از سایر جنگ های اعراب، متمایز باشد. پنداری كه در آن روز، سران سپاه بین النهرین و سربازان آنها می خواستند تا آخرین لحظه ناظر صحنه های از خود گذشتگی سربازان حسین و خود او بشوند و حتی اندكی از


آن فاجعه ها از نظرشان محو نگردد و شاید حسین (ع) هم می خواست كه فداكاری سربازانش و خود او، طوری محرز شود كه در آینده تردیدی در آن باقی نماند و گرنه در بامداد روز دهم محرم، یك مرتبه حمله می كرد نه این كه سربازانش یكایك، به جنگ قشونی بروند كه شماره سربازان آن از سی هزار نفر تا چهار هزار نفر قلمداد شده است.

اگر حسین (ع) در بامداد آن روز با هفتاد و دو سرباز خود حمله می كرد، شانس موفقیت او هفتاد و دو برابر بیش از آن بود كه با یك سرباز، حمله كند برای این كه هفتاد و دو نفر هفتاد و دو برابر یك تن است. گر چه اگر حسین (ع) سربازان خود را دسته جمع، وادار به حمله می كرد، بزودی محاصره می شدند و به قتل می رسیدند معهذا بیش از این كه تنها به جنگ بروند شانس ادامه زندگی داشتند. آیا تنها رفتن سربازان حسین (ع) به جنگ، و تنها رفتن خود او به صحنه كارزار، این معنی را نمی رساند كه مظلوم همواره تنها می باشد و به تنهائی باید برای دفاع از خود پیكار كند و كسی به حمایت او برنمی خیزد و دستش را نمی گیرد؟ آیا تنها رفتن سربازان حسین (ع) و خود او به میدان پیكار این مفهوم را نمی رساند كه هر زمان كه حق درصدد بر می آید كه با باطل مبارزه نماید تنها می باشد و باید به تنهائی از خود دفاع كند؟ گفتیم كه كاروان حسین (ع) محاصره شده بود به این معنی كه فرمانده سپاه بین النهرین واحدهائی از سپاه خود را در چهار جهت قرار داده بود كه حسین (ع) نتواند برود و قسمت اصلی قشون بین النهرین در جنوب قرار داشت و در طول جنگ، واحدهائی كه در شمال و شرق و غرب بودند از حمله به كاروان حسین خودداری كردند. در صورتی كه اگر آن واحدها به كاروان حسین حمله می كردند، شاید جنگ بیش از نیم ساعت طول نمی كشید. خودداری آن واحدها از حمله به كاروان حسین (ع) از نظر تاكتیكی، بی مورد بود و الزام جنگ، اقتضا می كرد كه آن واحدها، و همچنین قسمت اصلی سپاه كه در جنوب بود، یك مرتبه به كاروان حسین (ع) حمله ور شوند و كارش را بسازند ولی چون عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین تا آخرین لحظه امیدوار بود كه حسین (ع) تسلیم شود و حمله دسته جمعی سبب قتل حسین (ع) می شد دستور داد واحدهائی كه در شرق و غرب و شمال هستند به كاروان حسین (ع) حمله ور نشوند و فقط وظیفه نگهبان و محاصره كنند را به انجام برساند و نگذارند كه حسین (ع) از آن منطقه برود. قبل از این كه جنگ شروع شود عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین درصدد برآمد كه كاروان حسین (ع) را تیر باران كند. بعد از گذشتن سیزده قرن و نیم از واقعه جنگ كربلا استنباط مانور عمر بن سعد برای ما مشكل است مگر در حدود آن چه در كتاب ها به جا مانده و نویسندگان كتابها هم به مصلحت جنگی توجه نكرده اند.حتی امروز كه قیمت تیر (یعنی فشنك) بالنسبه ارزان است، در میدان جنگ، بیهوده شلیك نمی كنند و تا چیزی را نبینند به سوی آن تیر اندازی نمی نمایند تا چه رسد در گذشته كه قیمت تیر با توجه به بهای اجناس در قدیم گران بود و برد محدود داشت. برد تیری كه از كمان پرتاب می شد به طور متوسط یك صد متر بود اما در فاصله مفید كه تیر به هدف اصابت كند و یك نفر را مقتول یا مجروح نماید برد تیر از شصت متر تجاوز نمی كرد و در بامداد قبل از این كه پیكار


شروع شود بین قشون بین النهرین و سپاه حسین (ع) یك میدان فاصله وجود داشت و یك میدان، در اصطلاح قدما، فاصله تیر انداز، با جائی بود كه تیر بعد از پرتاب شدن از كمان در آن جا می افتاد و چون زور كمانداران متفاوت بود، یك میدان، از صدمتر تا صد و پنجاه متر بوده است. در آن فاصله، تیر باران كرد، بدون فایده بود و تیرها بعد از پیمودن یك میدان راه، نیروی پرتاب را از دست می داد و چون شاخه ای خشك كه از درختی جدا شود و بر زمین بیفتد، بر زمین می افتاد.

معهذا عمر بن سعد امر كرد كه كاروان حسین (ع) را به تیر ببندند و چون آن مانور جنگی بدون فایده بود، باید روایت مربوط به تظاهر عمر بن سعد را به خصومت با حسین (ع) تصدیق كرد. گفتیم كه قبل از تیر اندازی، عمر بن سعد سران سپاه خود را گرد آورد و به آن ها گفت اولین تیر را من به سوی كاروان حسین (ع) می فرستم و شما در كفه، نزد حاكم عراقین، شاهد باشید كه اولین تیر را من به طرف حسین (ع) پرتاب كردم. منظور عمر بن سعد این بود كه اتهام طرفداری از حسین (ع) را از خود دور كند. گر چه علنی او را متهم به طرفداری از حسین نكرده بودند اما حاكم عراقین عبیدالله بن زیاد حس می كرد كه عمر بن سعد میل ندارد با حسین (ع) بجنگد و لذا شمر بن ذی الجوشن را به كربلا فرستاد و گفتیم كه او مامور بود كه اگر عمر بن سعد نخواست با حسین (ع) بجنگد وی را از فرماندهی سپاه معزول كند و خود فرمانده سپاه گردد. با تیر باران كردن كاروان حسین (ع) از طرف عمر بن سعد و آن گاه سربازان او جنگ شروع شد. اما آغاز جنگ بر طبق رسم اعراب بادیه بود و به طوری كه گفتیم بایستی نمایشی از كارهای قهرمانی جنگ داده شود. آن نمایش را مردی سیاه پوست به اسم (یسار) آغاز كرد. یسار غلام بود و مثل اكثر سیاه پوستان آدمی نمی توانست از قیافه اش به عمر او پی ببرد و باز مثل اكثر سیاه پوستان دندان ها و سفیدی چشمانش می درخشید. همان طور كه در روم قدیم غلامان را در سیرك قربانی می كردند تا این كه تماشاچیان تفریح كنند اعراب بادیه هم غلامان خود را به جنگ می فرستادند. در روایات نوشته اند كه یسار غلام عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین به شمار می آمده و روزی كه حاكم عراقین سپاهی برای جلوگیری حسین (ع) فرستاد او از آقای خود اجازه خواست كه به جنگ برود. این را باید بگوئیم كه بردگی در عربستان با بردگی در روم قدیم فرق داشته و غلامان و كنیزان در عربستان مثل بردگان روم در عسرت به سر نمی برده اند و به تقریب، وضعی شبیه به غلامان ترك در قرون وسطی داشته اند كه بعضی از آنها به سلطنت هم رسیدند. یك غلام سیاه پوست در عربستان، چون عضوی از خانواده آقای خود به شمار می آمد و مثل آن ها زندگی می كرد و بعد از این كه چند سال خدمت می نمود پیشكار آقای خود می شد و اداره دارائی وی را به دست می گرفت. وفادارن غلامان نسبت به صاحبان آنها معروف بود و در عرف، غلام را بهتر از پسر می دانستند و فكر می كردند كه وفاداری غلام نسبت به مولایش بیش از وفاداری پسر همان شخص نسبت به او می باشد. برده فروشی بود و مردان و زنان برده را در بازار می فروختند اما آن ها را نمی آزردند و مناظر هولناك برده فروشی از مآثر دوره ایست كه بعد از كشف


آمریكا شروع شد و برده فروشی تحت قاعده (بهره برداری صنعتی) درآمد و كشتی ها را پر از سیاه پوستان افریقائی می كردند و به اسم (آبنوس) (به مناسبت این كه رنگ چوب آبنوس سیاه می باشد) آنها را در آمریكا می فروختند و از آن پس تا روزی كه بردگان زنده بودند بایستی برای كشاورزان آمریكائی كشت و ورز كنند و به قوت لا یموت بسازند و اگر درصدد فرار برمی آمدند و دستگیر می شدند به قتل می رسیدند و اگر خلافی كوچك از آن ها سر می زد تازیانه می خوردند. این نوع بردگی در عربستان وجود نداشت. و در آن جا برده به راحتی می زیست و در جنگ ها غلامان برای صاحبان خود به میدان كارزار می رفتند و می كشتند و كشته می شدند. یسار غلام عبیدالله بن زیاد بعد از این كه از عمر بن سعد اجازه گرفت به اسب خود ركاب كشید و به اندازه چهل قدم از سپاه دور شد آن گاه روی دو ركاب ایستاد و شمشیر خود را از غلاف بیرون آورد و آن را تكان داد تا این كه نور خورشید، تیغه شمشیر را بدرخشاند و آن گاه بدون این كه رجز بخواند هماورد خواست. خواندن رجز در صحنه كارزار از طرف قهرمانی كه وارد میدان شده بود از واجبات به شمار می آمد اما غلامان بعد از این كه وارد میدان جنگ می شدند رجز نمی خواندند برای این كه اجداد خود را نمی شناختند. آن كه رجز می خواند، اجداد خود را معرفی می كرد و به آن ها افتخار می نمود و آن سنتی بود كه باید به طور حتم مراعات شود و اولین كسی كه درصدد برآمد كه آن سنت را از بین ببرد علی بن ابی طالب (ع) بوده كه افتخار كردن باجداد را نهی كرد و گفت به خود افتخار كنید نه باجدادی كه استخوان های آن ها خاك شده است و خواهیم دید كه در آن روز حسین (ع) هم هنگام رجز خواندن از اجداد حود نام نبرد. ولی با این كه علی بن ابیطالب (ع) افتخار كردن به اجداد را نهی كرد، نام اجداد را در رجز بردن و به آنها افتخار كردن نه چنان ریشه پیدا كرده بود كه نهی علی بن ابی طالب (ع) بتواند آن را براندازد و در آن روز، عده ای از سربازان حسین بعد از رفتن به میدان جنگ، هنگام رجز خواندن به اجداد خود فخر كردند و كارهای برجسته آنان را بر زبان آوردند. اگر ما جنگ تن به تن دو عرب بدوی را در میدان كارزار یك نمایش (منتها مثل نمایش سیرك های روم توام با فاجعه) بدانیم خواندن رجز، در آن نمایش، به منزله آوازی بوده كه هنرپیشگان می خواندند و می خوانند و چون رجز را با آواز می خواندند لذا در دوره صلح برای خواندن رجز تمرین می كردند تا این كه در روز جنگ بتوانند رجز را با آوازی خوش و بلند بخوانند و همان گونه كه در یك تماشاخانه، آواز را با موسیقی هم آهنگ می كنند اعراب بادیه هم در میدان جنگ رجز را با صدای طبل هم آهنگ می كردند و طبل را آهسته می زدند تا این كه صدای خواننده رجز را از بین نبرد و اگر رجز با یك آهنگ معروف خوانده می شد، سربازان دوست در قسمتی از رجز با خواننده همراهی می نمودند و پیداست كه وقتی آهنگی از صدها یا هزارها دهان بیرون می آمد چه انعكاس در صحرا پیدا می كرد. آنهائی كه با یك آهنگ معروف در رجز همراهی می كردند می دانستند كه در كجا باید با خواننده همراهی كنند تا این كه قسمت های اصلی رجز او نشنیده نماند.


قاعده رجز خواندن و طبل زدن و با خواننده همراهی كردن مانند سایر آداب و رسوم زندگی اعراب بدوی در هیچ كتاب نوشته نشده بود. ولی همه آن قواعد و آداب را می دانستند و اگر یك زن یا مرد امروزی، یكی از میدان های جنگ عرب بادیه را می دید و مشاهده می كرد كه دو مرد، سوار بر اسب، در یك میدان مقابل هم قرار گرفته اند و در دو طرف میدان گروهی از اعراب، سوار یا پیاده، به نظر می رسند و یكی از كسانی كه وسط میدان می باشد، مشغول خوانندگی است و گاهی دست ها را تكان می دید و زمانی شمشیرش را از غلاف بیرون می آورد و در پرتو آفتاب برق شمشیر را به نظر دیگران می رساند و گاهی اسب را می جهاند و لحظه دیگر عنان اسب را می كشد و چند نوازنده طبل، با صدای آهسته طبل ها، آواز خواننده را همراهی می كند و در بعضی از لحظات تمام سربازانی كه در یك طرف میدان جنگ قرار گرفته اند بانگ برمی آورند و با خواننده همراهی می نمایند، آن آدم امروزی كه آن منظره را می بیند یقین اصل می نماید كه آنجا تماشاخانه است و تمام كسانی كه آنجا حضور دارند مشغول دادن نمایشی در هوای آزاد هستند. عرب بادیه وسیله سرگرمی نداشت و در تمام عمر با دو وسیله خود را سرگرم می كرد، یكی شعر شنیدن و دیگری تماشای مقدمه جنگ یعنی جنگ تن به تن، یا تشریفات آن. نوشته اند كه وقتی غلام عبیدالله بن زاید وارد میدان شد و هماورد خواست حر بن یزید ریاحی به جنگ او رفت و اول هم پسرش را به جنگ فرستاد. اما در قبال این روایت، روایتی دیگر هست مشعر بر این كه (عبدالله بن عمیر كلبی) از حسین (ع) اجازه گرفت كه به جنگ یسار برود. غلامان در عربستان آن قدر مرتبه داشته اند كه مردی چون عبدالله بن عمیر كلبی كه تا ده پشت اجداد خود را می شناخت از مبارزه با یك غلام ننگ نداشت. در صورتی كه در روم قدیم، یك رومی، دارای اهلیت روم، با یك غلام مبارزه نمی كرد و پیكار با او را مادون شأن خود می دانست و می دانیم كه آن هائی كه اهلیت (روم) را داشتند، به طفیل غلامان زندگی می كردند و خود به هیچ كار برای تحصیل معاش مشغول نمی شدند.

عبدالله بن عمیر كلبی از این كه از حسین (ع) اجازه گرفت به میدان رفت. و مقابل یسار رسید و روی ركاب ایستاد و با آوازی بلند چنین خواند: (من عبدالله بن عمیر كلبی هستم و قبیله من در تمام دنیا معروف است و برای افتخار من همین بس، كه هیچ یك از اجدادم از ده پشت به این طرف بر اثر بیماری زندگی را بدرود نگفتند و همه در جنگ كشته شدند و من هم از راهی كه آن ها رفتند خواهم رفت و در جنگ كشته خواهم شد). جمله اخیر را كه با آهنگ مخصوص خوانده شده بود تمام سربازان حسین (ع) و خود او با صدای بلند تكرار كردند و عبدالله بن عمیر كلبی گفت: هنگامی كه ابراهیم خانه كعبه را بنا می كرد یكی از اجداد من با او بود و در همان موقع خدا را شناخت و راه حق را انتخاب كرد و امروز من هم راه حق را انتخاب كرده ام و شادمانم كه در راه حق كشته می شوم و وای بر تو ای مرد (خطاب به یسار) كه در راه باطل قدم گذاشته ای و برای حمایت از ظلم و بی دینی شمشیر از نیام می كشی.


آن گاه مرد سفیدمو، شروع به ذكر اسامی اجداد خود كرد و نام آنها را در ده پشت برد و گفت كه هر یك از آنها در میدان جنگ كشته شدند و هیچ یك در بستر بیماری نمردند و هر موقع كه راجع به كشته شدن آن ها در میدان جنگ می گفت ترجیع (و در جنگ كشته خواهم شد) را تكرار می كرد و دوستانش با صدای بلند آن را تكرار می كردند.

رجز عبدالله بن عمیر كلبی سبب شده بود كه از لحاظ معنوی، میدان جنگ را تسخیر كرد. گوئی كه هر چه در آن جا هست به او تعلق دارد و حتی قشون بین النهرین هم مال اوست یا برای این در آن جا حضور به همراه رسانیده كه رجز او را بشنود. مسئله جنگ، بطور موقت به محاق فراموشی سپرده شده بود و همه گوش می دادند تا این كه رجز عبدالله بن عمیر كلبی را بشنوند زیرا فطرت عرب بادیه این طور اقتضا می كرد و هنوز شهر نشینی آن فطرت را تغییر نداده بود. در قبال رجز عبدالله بن عمر كلبی حریف او كه نمی توانست دهان بگشاید و اجداد خود را معرفی نماید و شجاعت قبیله اش را بستاید یا این كه سیاه پوست بود، بی رنگ جلوه می نمود و تو گوئی كه در میدان جنگ غیر از عبدالله بن عمیر كلبی نیست و او، به تنهائی، تمام میدان را مسخر كرده است. در مدتی كه عبدالله بن عمیر كلبی مشغول خواندن رجز بود غیر از صدای خفیف طبل به گوش نمی رسید. آن طبل را یكی از مردان حسین (ع) می نواخت و دقت می كرد كه صدای طبل با آهنگ رجز عبدالله بن عمیر موزون باشد و چون موزون بودن صدای طبل، با آهنگ رجز خواندن، ضرورت داشت، همه كس نمی توانست طبل بنوازد همان گونه كه هر مبتدی نمی توانست رجز بخواند. برای عمر بن سعد اشكال نداشت كه صدای رجز خواندن را خاموش كند و اگر بكمانداران خود اشاره می كرد، وی را به تیر می بستند و در یك لحظه صدای رجزش را خاموش می كردند. ولی آن امر، از طرف فرمانده سپاه صادر نشد و اگر صادر می شد بعید بود كه به موقع اجرا گذاشته شود. رعایت احترام قهرمانان در موقع جنگ تن به تن از واجبات به شمار می آمد. اگر عمر بن سعد در آن موقع امر می كرد كه عبدالله بن عمیر كلبی را به تیر ببندند یا این كه امر می كرد كه طبل های سپاه به صدا در آید تا این كه صدای عبدالله بن عمیر كلبی را تحت الشعاع قرار بدهد خود را تا ابد ننگین می كرد. فقط در یك موقع فرمانده سپاه می توانست فرمان بدهد كه طبل ها به صدا در آید تا این كه صدای رجز خواندن به گوش نرسد و آن زمانی بود كه رجز، طولانی می شد و از حد متعارف می گذشت و فرمانده سپاه می فهمید كه وقت می گذرد. خواننده رجز از آن موضوع مستحضر بود و رجز را آن چنان طولانی نمی كرد كه فرمانده سپاه خصم مجبور شود كه رجز او را قطع نماید. اگر تماشاچیانی از یك قوم بیگانه در آن میدان حضور داشتند و از هیچ طرف غیر از صدای خفیف طبل و صدای سربازان حسین كه جمله (و در جنگ كشته خواهیم شد) را تكرار می كردند به گوششان نمی رسید از خود می پرسیدند كسانی كه آن جا جمع شده اند برای جنگ گرد آمده اند یا برای این مجتمع شده اند كه رجز عبدالله بن عمیر كلبی را گوش كنند. در سال شصت و یكم هجری كه جنگ در دشت كربلا در گرفت عرب بادیه بر اثر شهر نشینی قسمتی از رسوم صحرا نشینی خود را حتی در مورد رجز


خواندن از دست داده بود و دیگر در موقع رجز خواندن تغزل نمی كرد و از عشق دم نمی زد و قبل از آن، قهرمانان، در میدان جنگ، پیش از این كه نام اجداد را ببرند و افتخارات قبیله خود را بر زبان بیاورند تغزل می كردند و از عشق دم می زدند خواه در گذشته عاشق بودند یا نه، و بعد از این كه در چند بیت از عشق صحبت می كردند حماسه را شروع می نمودند و بعضی از رجزها باقی می ماند بدون این كه نوشته شده باشد. زیرا اعراب بادیه سواد نداشتند تا این كه بتوانند رجزها را بنویسند. اما دارای حافظه ای قوی بودند و به طور طبیعی آنها پرورش می یافت و قوی می شد همان گونه كه حافظه افراد باسواد به طور طبیعی نیروی خود را از دست می دهد چون افراد باسواد متكی به حافظه نیستند و هر چه را كه بشنوند می نویسند تا این كه فراموش نكنند. اما ساعتی بعد از نوشتن، فراموش كرده اند چه نوشته اند و هر قدر كه سنوات عمر باسوادان زیادتر می شد، حافظه آن ها به مناسبت اتكائی كه به نوشتن دارند ضعیف تر می گردد. اما عرب بادیه كه نمی توانست بنویسد متكی به حافظه خود بود و هر چه می شنید به خاطر می سپرد و (لورنس) انگلیسی كه در جنگ جهانی اول در عربستان بسر می برد و لباس اعراب را می پوشید در كتاب خود به اسم (هفت ستون عقل) نوشته است اعراب صحرانشین دارای حافظه ای نیرومند هستند. و بخصوص برای به خاطر سپردن دو چیز بیشتر استعداد دارند یكی اسم اجداد و دیگری شعر و هر عرب بدوی بی سواد نام اجداد خود را تا چندین پشت می داند و مقداری شعر به خاطر سپرده كه گاهی می خواند. اعراب بادیه بعضی از رجزها را كه از تغزل شروع می شد و به حماسه منتهی می گردید به خاطر می سپردند و برای فرزندان نقل می كردند و آن ها هم به نسل دیگر منتقل می نمودند و به این ترتیب در سرزمینی كه نوشتن متداول نبود و كتاب وجود نداشت یك رشته ادبی بوجود آمد به اسم (ارجوزه) یعنی رجزها و این اسم جمع را به شكل (اراجیز) هم معروف كرده اند. (رجز) در زبان عربی به معنای وزن یا مقیاس وزن است ولی نه وزن اجسام كه از جرم آن ها ناشی می شود بلكه وزن اشعار و هر نوع شعر كه دارای وزن باشد از رجز برخوردار می باشد و مدتی قبل از اسلام رجز علاوه بر این كه اسم عام بود اسم یك نوع شعر عربی بخصوص شد و آن شعری به شمار می آمد كه در آن وزن (مستفعلن) هشت بار در یك بیت، یعنی در دو مصراع تكرار می گردید و آن نوع شعر را در جنگ ها می خواندند. ما نمی دانیم كه در چه دوره، خواندن همه گونه شعر در جنگ ها متداول گردید و این را می دانیم كه در صدر اسلام اعراب هنگام رجز خواندن، مجبور نبوده اند شعری بخوانند كه بر وزن هشت بار مستفعلن باشد. چون بایستی شعر را با آهنگ موافق می كردند و كسانی بودند كه نمی توانستند اشعاری بر وزن هشت بار مستفعلن در دو مصراع و به قول اعراب اشعاری در بحر رجز بخوانند و ترجیح می دادند كه اشعاری در بحرهای دیگر را با آهنگ مخصوص بخوانند.

رجز در میدان جنگ یا فی البدیهه خوانده می شد یا این كه قهرمانان رجز خود را قبل از جنگ تهیه می كردند تا این كه مجبور نشوند در میدان جنگ، فی البدیهه رجز خوانی


كنند چون ممكن بود كه چیزی قابل توجه به ذهنشان نرسد. رجز خوان بایستی شعر بخواند و هر گاه شعری مناسب نیافت یا این فرصت نكرد قبل از جنگ به شاعری دستور بدهد كه برای رجز او شعر بسراید بایستی رجز منثور را با آهنگ شعر بخواند و اگر كلامش، منظوم و مقفی نیست آهنگش منظوم و مقفی باشد. روحیه مردی را در نظر بگیریم كه می داند فردا یا ساعتی دیگر باید به میدان جنگ برود آن هم جنگی چون جنگ سربازان حسین (ع) در كربلا كه می دانستند به طور حتم كشته خواهند شد. آن مرد با این كه می داند روز بعد، یا ساعتی دیگر كشته می شود بایستی فكر خود را متوجه رجز خویش نماید تا این كه در میدان جنگ یك رجز شایسته را از او بشنوند. افراد عادی هنگامی كه می دانند باید بمیرند به فكر دو چیز می افتند یكی اموال و دیگری بازماندگان خواه آنچه از آن ها بازمی ماند زن و فرزندان باشد یا چیزهای دیگر مثل آثار هنری و غیره. آن كه در همه عمر برای جمع آوری مال حریص بوده در ساعات قبل از مرگ در فكر دارائی خویش است و دیگران در فكر بازماندگان می باشد. اما عرب بادیه در ساعاتی كه می دانست در میدان جنگ كشته خواهد شد در فكر رجز خود بود تا این كه تمام سربازان خصم او را بشناسند و گمنام به قتل نرسد. امروز ما این نوع روحیه را غیر عادی می بینیم چون وقتی مشاهده می كنیم كه مرگ ما نزدیك است ذوق سخنوری (اگر داشته باشیم) در ما كشته می شود و در ساعات آخر زندگی، بی ارزش ترین و بیهوده ترین كارها در نظرمان سخنوری است. اما عرب بادیه روحیه ای دیگر داشت و در ساعات آخر زندگی، مشروط بر این كه می دانست باید به میدان جنگ برود به سخنوری می اندیشید و رجز خود را آماده می كرد. اما میدان جنگ میدان اراجزه بود نه میدان محاضره. یعنی در میدان جنگ رجز می خواندند اما مباحثه نمی كردند. به هیچ كس اجازه داده نمی شد كه دوبار رجز بخواند و كسی درصدد برنمی آمد كه رجز را تجدید كند و اگر مردی مبادرت به تجدید رجز می كرد علاوه بر این كه فرمانده سپاه خصم ممانعت می نمود رجز خوان، خفیف می شد. زیرا تجدید رجز، این طور معنی می داد كه رجز خوان از جنگ می ترسد و دفع الوقت می كند.

هر یك از دو قهرمانان كه وارد میدان جنگ می شدند اجازه داشتند كه یك بار رجز بخوانند و بعد از این كه رجز به اتمام می رسید، مبادرت به پیكار می نمودند. حق تقدم برای خواندن رجز با كسی بود كه اول قدم به میدان می گذاشت و اگر دو قهرمان در یك موقع وارد میدان می شدند حق تقدم برای خواندن رجز با كسی بود كه بیشتر از عمرش می گذشت و اگر از روی قیافه تفاوت سن دو قهرمان معلوم نمی شد یكی از آن دو برای خواندن رجز از دیگری اجازه می گرفت و شرط ادب این بود كه دیگری اجازه بدهد تا وی رجز بخواند و ابراز ادب در میدان جنگ را نجبای اروپا در قرون وسطی ابداع نكرده اند بلكه آن رسم در عربستان بوده است. یسار قبل از عبدالله بن عمیر كلبی وارد میدان جنگ شد و بایستی زودتر رجز بخواند اما چون غلام بود رجز نخواند و عبدالله بن عمیر كلبی رجز خود را تمام كرد. بطوری كه گفتیم رجز خوان هنگام خواندن رجز،


گاهی شمشیر را از غلاف می كشید و عبدالله بن عمیر نیز شمشیر خود را از غلاف كشیده بود و همین كه رجز به اتمام رسید اسب را به حركت درآورد و به طرف یسار رفت. اما به طور مستقیم به او نزدیك نشد چون اگر به خط مستقیم به طرف یسار می رفت، دو اسب از جلو به هم تصادم می كرد و به قتل می رسیدند یا این كه از كار می افتادند و سواران، پیاده می شدند. عبدالله بن عمیر طوری به یسار نزدیك شد كه خط سیر او نسبت به آن مرد مایل باشد. اما یسار توقف نكرد و او هم اسب را برانگیخت تا این كه به عبدالله بن عمیر نزدیك شود. وی نیز دقت داشت طوری حركت كند كه اسبش از جلو با اسب یسار تصادم ننماید.

حركت دو سوار برای آنهائی كه تماشاچی بودند هیجان آور به شمار می آمد. آنها می دانستند كه وقتی دو سوار به هم نزدیك شوند لحظه ایست كه یكی از آن دو، یا هر دو قهرمان ضربت شمشیر را دریافت خواهند كرد یا این كه دو شمشیر آنها به هم خواهد خورد و صدای برخورد، در میدان جنگ خواهد پیچید. اما موقعی كه دو سوار بهم می رسند بیش از یك چشم برهم زدن نیست و لحظه دیگر، از هم دور می گردند. تمام چشم ها بدو سوار دوخته بود و فریقین انتظار داشتند كه ببینند اولین ضربت از طرف كه زده می شود. اسب عبدالله بن عمیر كوچكتر اما حساس تر از اسب یسار بود و با كوچكترین اشاره عنان به چپ و راست منحرف می شد و با یك اشاره می ایستاد و چهار سم حیوان، هنگام ایستادن ناگهانی بر زمین می كشید و لحظه ای دیگر با حد اعلای سرعت خیز برمی داشت. ولی اسب یسار دارای آن حساسیت نبود و وقتی به راه می افتاد بایستی چند لحظه بگذرد تا این كه با حد اعلای سرعت به حركت درآید. تمام جنگاوران متوجه آن نقص شدند و پیش بینی كردند كه یسار به مناسبت كندی حركات اسب ممكن است ضربت بخورد و آفتاب برق شمشیر عبدالله بن عمیر كلبی را به نظر سربازان دو طرف رسانید و فریادی از هیجان از حلقوم حسین (ع) و سربازانش جستن كرد زیرا بعد از این كه شمشیر عبدالله بن عمیر درخشید، یسار برو، بر قرپوس زین افتاد. قبل از این كه یسار سر را روی قرپوس زین بگذارد آن هائی كه در شناسائی وضع جنگ بصیرت بیشتر داشتند فهمیدند كه یسار ضربتی شدید خورده است. شمشیر عبدالله بن عمیر كلبی به گلوی یسار اصابت كرد و قسمت های حیاتی گلو را برید و وقتی سر را قرپوس زین گذاشت خون از رگ های بریده شده روی سینه و پاهای اسبش سرازیر گردید. اسب كه جانوری باهوش است حس كرد كه صاحبش توانائی ندارد او را براند و در حالی كه خون یسار از اسب فرومی ریخت راه سپاه بین النهرین را پیش گرفت و در آن جا یسار را كه مرده بود از اسب فرود آوردند وعبدالله بن عمیر كلبی وسط میدان قرار گرفت و هم آورد خواست. در آن موقع می توانستند از سپاه بین النهرین او را تیر باران كنند و نكردند برای این كه همآورد می خواست و بایستی دیگری به جنگ او برود و اگر نرفت جنگ وضع دیگر پیدا می كرد. آن نوع پیكار، امروز، در نظر كارشناسان قابل پذیرفتن نیست. چون علاوه بر این كه وقت، تلف می شود فرصت مقتضی برای از بین بردن خصم از دست می رود امروز جنگ اقتضا می كند كه حریف را هر چه زودتر با حد اعلای نیروئی كه می توان به كار انداخت از بین ببرند. جنگ، آن چنان دشوار و پرخرج شده كه نمی توان


با آن بازی كرد و میدان جنگ را مبدل به میدان نمایش نمود. ولی در زندگی عرب بادیه این طور نبود و نه وقت به اندازه امروز، ارزش داشت و نه جنگ آن قدر پرخرج بود كه نتوانند دقیقه ای از آن را از دست بدهد.


[1] شاعري كه اين موضوع را به شعر گفته خاقاني است و آن بيعت اين است: (اول شب بوحنيفه درگذشت - شافعي آخر شب، از مادر بزاد) - مترجم.